قهرمان روایت پیشرو، دختر جوانی است که باوجود نابینایی خیلی زود به یک قهرمان دوومیدانی تبدیل شد. مینا کرمانی بیشاز ۱۰مدال و حکم قهرمانی از مسابقات مختلف دو و میدانی دارد که اغلب سازمان بهزیستی برگزار کرده است.
او میگوید: در همان آغاز تمریناتم توانستم در مسابقات استانی نابینایان و کمبینایان به مقام نخست برسم. بعد از آن هم سال۸۵ برای اولینبار در مسابقات کشوری شرکت کردم و مقام اول را کسب کردم. این عناوین تا تابستان امسال که مقام اول مسابقات قهرمانی کشور را کسب کردم، ادامه داشت.
در این مدت من دو بار فرصت شرکت در مسابقات برونمرزی نابینایان و کمبینایان را یکی در کره جنوبی و دیگری در کشور استرالیا داشتم، اما علی رغم پیگیری مربی، خودم و خانوادهام تصمیم گرفتیم به این مسابقات نروم. راستش جدا از نگرانیهای سختی راه و رفتن به کشور غریب، مسئولان ارزشی برای این رقابتها قائل نیستند.
باورش شاید سخت باشد، اما سال گذشته، جایزه نفر اول در مسابقات کشوری ۵۰۰هزارتومان، نفرات دوم و سوم هم ۳۰۰ و ۲۰۰هزارتومان بود. امسال هم که رقم مبلغ جوایز افزایش یافت، تفاوت چندانی با سال گذشته نداشت و به نفر اول مسابقات کشوری یکمیلیونتومان جایزه نقدی داده شد! این موضوعات انگیزههای ما را کم میکند.
در هفته چند بار باید با استفاده از چند اتوبوس از شهرک مهرگان خود را به بوستان ملت برساند تا بتواند درکنار مربی و سایر دوندگانی که مانند او نابینا یا کمبینا هستند، بدود؛ مسیر دشواری که مینا کرمانی، دونده بیستوپنجساله، سالها با عشق، آن را میدود. دویدن برای مینا مانند بسیاری از افراد توانیاب سخت بود. آن سالهای اول یادش نمیآید جز از خانه تا مدرسه جایی رفته باشد. اما آشنایی با یک مربی، ورق زندگی او را برگرداند و شانس بزرگی برایش شد.
میگوید: من در مقطع ابتدایی به دبستان ستایش که دانشآموزانش نابینا یا کمبینا هستند، میرفتم. شرایط تحصیلم خوب بود. سال سوم دبستان مراسمی در مدرسه برگزار شد که من در آن دویدم. خانم مریم یاوری، مربی دوومیدانی نابینایان و کمبینایان، نیز در آن مراسم حضور داشت. همانجا متوجه استعداد من در این ورزش شد. از من تست گرفت و بعد از قبولی من در آزمون بود که تمریناتم شروع شد.
رابطه صمیمانه مینا و مربیاش از همان زمان شکل گرفت. تعریف میکند: رابطه دوستانه فرد نابینا با مربی اهمیت بسیار دارد؛ چون باید یک نفر پشت سر دونده بهعنوان راهنما حرکت کند. دونده میتواند دستان همراهش را بگیرد یا یک طناب بین ما بسته شود. من همیشه گرفتن دست و بازو را انتخاب میکنم؛ چون حس مثبتی از همراهم میگیرم. تنها یک بار در یک مسابقه طناب به دستانم و دست مربی بستم که به زمین خوردم و بهشدت آسیب دیدم.
میناخانم چهار سال است که با پسری نابینا ازدواج کرده است. گرچه زندگی مشترک آنها بهدلیل برخی مشکلات هنوز پا نگرفته، قرار است بهزودی آن را شروع کنند. شاید برای افراد عادی تصور این نوع زندگی سخت به نظر برسد، اما برای آنها شیرینتر از این حرفهاست و این از لحن کلام و گفتارش کاملا پیداست.
مینا میگوید: من و همسرم با اینکه هردو نابینا هستیم، تفاوتی بین خودمان و افراد عادی احساس نمیکنیم. موضوع مهم، نوع نگاه و نگرش ما به زندگی است. همسرم مانند یک فرد عادی از عهده انجام کارهای خودش برمیآید. حتی وقتی با او هستم، نیازی به عصا ندارم. البته باید اعتراف کنم بدون او تردد در شهر برایم سخت است و بارها با مشکلات زیادی روبهرو شدهام.
مینا ادامه میدهد: مثلا بارها برای من پیش آمده است که خط اتوبوس را اشتباه سوار شده و در شهر سرگردان شدهام. احتمالا وقتی از راننده مقصدش را پرسیدهام، او تنها سر تکان داده است و من او را ندیدهام، یا از افرادی که در ایستگاه بودهاند، خواستهام اتوبوس شهرک مهرگان که رسید، به من بگویند و آنها اطلاعات اشتباه دادهاند.
این کار آنها دردسرهای زیادی برای من درست کرده است، بهویژه شبها که معابر خلوت میشود، من درست نمیدانم کجا هستم. دشواری این ترددها باعث شده است بارها بخواهم ورزش را رها کنم، اما همسرم و مربیام نگذاشته و به من انگیزه دادهاند و خواستهاند آن را ادامه دهم.
* این گزارش یکشنبه ۱۲ آذرماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۹ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.